ارسال شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, - 12:56
می خواستم امروز از لمس دستانت بنویسم ،ولی نمی توانم.انگار دسته ای از گیسویت که نه تاری از موهایت که دلم را به زنجیر کشیده است دستم را گرفته تا از گرفتن دستانت ننویسم.خودنویسم هم روی کاغذ نمی لغزد.
نمی دانم چه و چگونه بگویم.خود تار قلم به دست می گیرد و چه روان می نویسد:
احساس من به تو عشق است،عشق،عشقی نه آنچنان که بخواهد با ابتذال یک هم آغوشی فروکش کند احساس مقدسی که مرا محکوم به پاک ماندن ابدی می کند.
گفته بودم که تو برای منِ تشنه، تابلویی با موضوع آب هستی و چه روشن چیداست که هیچ بوسه و در هم پیچیدنی و هیچ تماس مهربانانه ی دستی چاره کار نیست، خوردن تابلو را می ماند بجای آب، و شاید همین است که دوست دارم ساعتها بنشینم و در خلسه ی گنگ چشمانت گم شوم.معبود من ، دوست داشتن تو دوست داشتن آب است و من تشنه ی آبم،من عشق را یافته ام معشوق بهانه است.
اشتباه نکن، ترسم از آتش نیست.چرا که خوب می دانم که لمس دستان یخ کرده ات چنان آتشی در دلم می اندازد که آتش را هم می سوزانم.بهشت را هم که خیلی پیش فدای غمزه ی پنهانت کرده ام.ترسم از رفتن توست.
تو باید بمانی.بارها گفته ام که باید افسانه شوی.آخر تو آنقدر زیبایی که تا ابد هرکس نشانی از جمال معشوقش را در تو خواهد کرد و آنقدر خوبی که تمام معشوقهای نیامده را هم شرمنده کنی. و من خوب می دانم که با لمس کردنت می روی، ویس رفت ولی لیلی ماند، من می سوزم تو بمان.
این مطلب از یه دوسته به اسم علی که به عنوان نظر برام گذاشته, برای عشقش نوشته.
من خیلی خوشم اومد تقدیمش میکنم به مخاطب خاص همه متن ها....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: تو به دانیال حسودیت میشه خیلی هم عالیه منم عاشقشم حسود

پاسخ:خدا ما رو رسما گذاشته سر کار باشه تحمل میکنیم برای رسیدن صبر میکنیم
سلام به بیننده های همیشگی و گاهی وقتی ودم دری و....
با عرض شرمندگی طی مشکلی که واسه وبم اومده و نمیدونم از کجا اومده و مسئولان لوکس بلاک لطف میکنن جواب نمیدن که جای شکایت یا تشکر رو نمیدونم
مدتی هست نمیتونم آپ کنم
الان هم به وب شما اومدم تا بهتون خبر بدم
امید وارم که نارضایتی شما بر طرف بشه
من از طرف خودم و این سرویس دهی کاملا الکی لوکس بلاگ پوزش میطلبم
دوست دار شما
پارسا
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوش شان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بودهام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
khob bod ama ....eshgh
bikhial
khob az maryam khAbar dary@?
b blog mn bia
montazeram
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
وبلاگ بسیار زیبایی داشتین استفاده کردیم اگه به وبلاگ ما هم یه سری بزنی ونظر بدی بیشتر خوشحال می شم
.gif)